سال ۱۳۴۴، سازمان اتوبوسرانی مشهد با هفت دستگاه اتوبوس ۳۰۳، ۱۴ شوفر واحد (اتوبوسران)، هشت رئیس خط و... افتتاح شد.
تصویر آن روز برای ما که قاب عکسی از آن نداریم، از زبان غلامرضا ظهوریاننجاریثانی، یکی از نخستین کمکرانندههای اتوبوسرانی، شنیدنی است؛ «مراسم افتتاح در روز میلاد حضرت رسول (ص) در سال ۱۳۴۴ و در خیابان امام رضای فعلی، مقابل هتل تهران برگزار شده بود.
هفت دستگاه اتوبوس شرکتواحد با ۴۰، ۳۰ دستگاه از اتوبوسهای شرکت «اتوتوکل»، پشت نواری که سه رنگِ پرچم ایران را داشت، قرار گرفته بودند و سازمان با حضور شهردارِ وقتِ مشهد افتتاح شد.»
همیشه گفتن و نوشتن از نخستینها، جذاب است. اینبار جای این جذابیت در گفتگوی ما با ظهوریان، در خاطراتی نهفته است که از آن روزگار میگوید؛ برخورد مردم و رفتارهای خندهداری که از مسافرها دیده و خاطراتی که از آن سالها در ذهن خود نگه داشته است.
حالا ما روبهروی، یکی از نخستین کمکرانندههای سازمان اتوبوس رانی مشهد و از ساکنان محله عنصری نشستهایم؛ کسی که در شصتوپنجسالگی به نیمقرن پیش برگشته است و از یک نوستالوژی سخن میگوید.
غلامرضا ظهوریاننجاریثانی متولد کوچه «باغ هشتآبادِ» سابق (خیابان رضوی فعلی) در سال ۱۳۲۹ است. سه سال از تولد او نمیگذرد که پدرش بر اثر بیماری فوت میکند. کودکی او تا سن دبستان طی میشود و او فصل جدیدی از زندگیاش را با تحصیل در دبستان ۱۵ بهمن واقع در خیابان رضوی شروع میکند.
درس را در همان مقطع ابتدایی و کلاس ششم رها میکند و برای کار به مغازه ترازوسازی عمویش میرود؛ «چون پدرم فوت شده بود و کسی نبود که برای ادامه تحصیل به من سخت بگیرد، درس را رها کردم و رفتم دنبال کار. بهعنوان شاگرد به مغازه عمویم رفتم و در ترازوسازی به او کمک میکردم.
سوهانکاری، سوراخکاری، پرسکاری و... از وظایف من در مغازه بود که باید هر روز از صبح تا بعدازظهر انجام میدادم. کار در مغازه عمویم را تا سال ۱۳۴۰ ادامه دادم تا اینکه بهعنوان کمکشوفر در اتوبوسهای مسافربری بینشهری مشغول به کار شدم.»
زندگی غلامرضا که تا بیستوسهسالگی به ثبات نرسیده بود، با ازدواج، رنگ تازهای به خود میگیرد. حالا او تجربههای زیادی از زندگی و کار دارد و قرار است با همین تجربهها، به طور رسمی به استخدام سازمان اتوبوسرانی مشهد دربیاید.
چندسالی از کمکشوفری غلامرضا در اتوبوسهای بینشهری میگذرد که متوجه میشود سازمان تازهتاسیسِ اتوبوسرانی، کمکراننده و اتوبوسران استخدام میکند؛
سازمان اتوبوسرانی تیر سال ۱۳۴۴ با حضور سید جواد شهرستانی، شهردار وقت مشهد، افتتاح شد
«شنیدم قرار است سازمان اتوبوسرانی تاسیس شود و از آنجا که قبلا کمکشوفر بودم، برای ارائه مدارک، به دفتر سازمان که در طبقه دوم شهرداری مرکز فعلی بود، مراجعه کردم.
یکی از شرطهای استخدام، داشتن مدرک ششم ابتدایی بود که من داشتم ولی در کنار آن متقاضیان استخدام باید گواهینامه و کارت پایان خدمت هم ارائه میدادند و من که هنوز به سربازی نرفته بودم، با پشتوانه مدرک ششم ابتدایی و تجربه کار در بیابان، برای استخدام مراجعه کرده بودم.
درخواست من برای خیلیها جای تعجب داشت. در نگاه آنها اینطور بود: «یک نوجوان که میخواهد استخدام سازمان اتوبوسرانی شود، آنهم بدون گواهینامه و داشتن شرط سنی لازم!»
این نوجوانِ علاقهمند و مُصر آنقدر روی خواستهاش پافشاری میکند تا اینکه؛ «بالاخره به هدفی که میخواستم، رسیدم. نیمقرن پیش بود که در پانزدهسالگی بهطور غیررسمی در سازمان اتوبوسرانی مشغول به کار شدم!
من در مراسم افتتاحیه سازمان هم که در تیرماه برگزار شد، حضور داشتم. آن روز ۷ دستگاه اتوبوس شرکتواحد با ۴۰، ۳۰ دستگاه از اتوبوسهای شرکت «اُتوتوکّل»، پشت نواری که سه رنگِ پرچم ایران را داشت، قرار گرفته بودند و سازمان با حضور شهردارِ وقتِ مشهد، مهندس سیدجواد شهرستانی، افتتاح شد و کار اتوبوسرانان و کمکرانندهها از فردای روز مراسم افتتاحیه شروع شد.»
کارمند بازنشسته سازمان اتوبوسرانی میگوید: اتوبوسهای شرکتواحد دورنگ بودند؛ قسمت بالایی سفید و قسمت پایینی قرمز بود. وجود هفت دستگاه اتوبوس متعلق به سازمانی تازهتاسیس در شهر، اتفاق تازهای برای مردم بود که تا قبل از آن تجربهاش نکرده بودند. شاید برخیهایشان تا آن زمان حتی سوار اتوبوس نشده بودند و همچنان برای سوار شدن مردد بودند.
با توجه به همین رفتار مردم و البته تبلیغات، سازمان اتوبوسرانی بعد از مراسم افتتاح، سهروز، رایگان مسافران را جابهجا میکرد و از روز چهارم بلیت دریافت کرد. قیمت نخستین بلیت یکریال و ۱۰ شاهی بود. بلیتها کاغذی بود و کمکراننده باید از هر مسافر یک بلیت دریافت و بعد، آن را پاره میکرد.
اوایل بلیتهای پارهشده مهم نبود و اتوبوسرانان یا کمکرانندهها در پایان شیفت کاریشان، کیسه بلیتها را به خیابان پرتاب میکردند و این تکهکاغذها در کف خیابانها پخش میشد، اما کمکم سازمان برای تحویل بلیتهای پارهشده، جدیت به خرج داد و اتوبوسرانان را مجبور به تحویل دادن آنها کرد.
البته ارائه بلیتهای پارهشده سودی برای اتوبوسرانان نداشت و فقط قانونی بود که باید رعایت میکردند. مدتی گذشت و سیاستهای سازمان تشویقی شد؛ اتوبوسرانان در ازای مقدار بلیتهایی که تحویل میدادند، پاداش میگرفتند و این کار انگیزه بیشتری برای آنها بهوجود آورده بود.
سهماه از کار در یکی از هفت دستگاه اتوبوسِ سازمان اتوبوسرانی برای غلامرضای پانزدهساله بیشتر نگذشته بود که سوال و جوابهای دیگران خستهاش کرد و فکر تازهای در سر پروراند؛ «هرکدام از کارمندان سازمان که با من روبهرو میشد، حرفی میزد؛ یکی میگفت تو کجا و رانندگی و استخدامی کجا؟
دیگری میگفت تو هنوز بچهای و این کار برای تو مناسب نیست و امثال اینها. دائم از من ایراد میگرفتند و من در جواب آنها میگفتم آمدهام فقط کار یاد بگیرم. همین شد که گفتم ما را به خیر و شما را به سلامت و از سازمان آمدم بیرون؛ یعنی استعفا دادم ولی خیلی نمیدانم استعفا محسوب میشد یا نه، چون من هنوز به دلیل سن کم و نداشتن گواهینامه و کارت پایان خدمت، نمیتوانستم استخدام شوم.
خلاصه کارم را که کمکرانندگی بود، رها کردم و از خیابان به بیابان زدم. راستش خودم هم هوای بیابان به سرم زده بود و آنوقت فکر کردم بهتر است موقعیت کاریام را تغییر دهم.
این را هم اضافه کنم که از کارم در سازمان راضی بودم. ابتدای هر شیفت (دو شیفت صبح و بعدازظهر بود) اتوبوسران، اتوبوس را که دور میدان شهدای فعلی پارک شده بود، تحویل میگرفت و جابهجایی مسافران از ابتدای خط که فلکه حضرت بود، شروع میشد.
من جایی در وسط اتوبوس میایستادم و بلیت مسافران را میگرفتم و پاره میکردم. مسافران باید از این در سوار میشدند و از در جلو پیاده میشدند. همچنین مسافران به صورت مختلط سوار اتوبوس میشدند و مثل الان، دو بخش بانوان و آقایان برایشان درنظر گرفته نشده بود. نظافت اتوبوس و بعضی رسیدگیها هم با کمکراننده بود.»
ظهوریان ادامه میدهد: دوری من از سازمان، هفت سال طول کشید، تا اینکه دوباره در هشتم برج ۷ سال ۱۳۵۱ در آن مشغول به کار شدم، اما اینبار با اینکه هنوز مدارکم کامل نبود و گواهینامه نداشتم، به طور رسمی استخدام شدم.
بالاخره در حدود سالهای ۵۲، ۵۳ گواهینامه ۲ شخصی را گرفتم و این مدرکم هم جور شد؛ البته آن زمان نداشتن گواهینامه، خیلی مهم نبود؛ چون سازمان کمکراننده هم استخدام میکرد و درواقع شغل من هم کمکرانندگی بود. همین الان هم در حکم بازنشستگیام، پُستم «کمکراننده» است.
بخشی از مصاحبه ما با نخستین کمکراننده سازمان اتوبوسرانی مشهد، در پایانه شهدای فعلی میگذرد تا او با دیدن اتوبوسها خاطرهبازی کند و بگوید که؛ «کوچه حاجمحمد دعانویس، پایانه اتوبوسها بود و کوچه آتشنشانی، تعمیرگاه و توقفگاه شبانهروزی اتوبوسها. هر صبح، هفت دستگاه اتوبوس را دور میدان مجسمه میآوردند و اتوبوسرانان از آنجا اتوبوسها را تحویل میگرفتند و سر خط میرفتند.
کوچه حاجمحمد دعانویس، پایانه اتوبوسها بود و کوچه آتشنشانی، تعمیرگاه و توقفگاه شبانهروزی اتوبوسها
آن زمان توقفگاه اتوبوسها بهدلیل مزاحمتی که برای مردم ایجاد میکرد، سهبار جابهجا شد و خیابان سلمان فارسی و شهرک عسکریه فعلی، دو توقفگاه بعدی بودند که جایگزین اولی شدند.»
یک دربستی از خیابان مجد فعلی داشتیم که مسافرهایش مشهدی نبودند. به مکانی که گفته بودند، رسیدیم و مسافرها یکی یکی سوار اتوبوس شدند. آن زمان، کف بیشتر اتوبوسها به ویژه آنهایی که نو بودند، موکت داشت.
یکی از مسافرها که کُرد بود با دیدن موکتِ کفِ اتوبوس، در همان ابتدا کفشهایش را درآورد و وارد آن شد. من و راننده از کار او حسابی خنده مان گرفته بود. برای اینکه سربهسرش بگذارم، کفشهایش را برداشتم و قایم کردم.
موقع پیاده شدن من را صدا کرد و با لهجه خودش گفت: اُرسیهای ما کو؟ خودم را به نفهمی زدم و او پرسید: جُفتکیهای ما کو؟ دوباره به روی خودم نیاوردم که گفت: وقتی ما آمدیم، کفش داشتیم. این کوشای ما کجاست؟ خلاصه بعد از کلی خنده و شوخی کفشهایش را پس دادم و او گفت:ای خانه خمیر پُر پلو (به معنی خانهات پر آرد و برکت باشد) و دست داد و پیاده شد.
- جمعیت مشهد در سال ۱۳۴۴ چقدر بود؟
(با خنده) شاید یکسوم الان.
- آن هفت اتوبوس برای این جمعیت، کافی بود؟
بله؛ البته اتوبوسهای شرکت «اتو توکل» هم بودند. این شرکت را بخش خصوصی راهاندازی کرده بود و شهرداری، درصدد جمعآوری آن بود. ماشینهایش هم بنزهای تخممرغی معروف بود که شبیه مینیبوسهای فعلی هستند.
- کی این شرکت جمع شد؟
حدود یک سال از تاسیس سازمان اتوبوسرانی نگذشته بود که این شرکت جمع شد و رانندههای مشغول در آن، در سازمان بهکارگیری شدند. البته تا قبل از جمع شدن این شرکت، بیشتر مردم سوار اتوبوسهای شرکت واحد میشدند، میگفتند امنیتش بیشتر است.
- زمان افتتاح سازمان، چند خط اتوبوس وجود داشت و در چه مسیرهایی حرکت میکردند؟
تعداد خطها دقیق خاطرم نیست. خط یک از حرم مطهر تا میدان فلسطین فعلی، خط ۲ از حرم مطهر تا دکتربهشتی فعلی و.... حرم مطهر، ابتدای خط بود و انتهای آن، متفاوت و در قسمتهای مختلف شهر.
- از کارمندان گذشته سازمان چه کسانی را بهخاطر میآورید؟
سازمان، هشت رئیس خط داشت که در هر خط، دو رئیس خط مشغول بودند؛ یکی در ابتدای خط و یکی در انتهای آن. رمضانعلی جلائیان، یکی از رئیسهای خط آن زمان بود که پسرش شهید شد. حسین باقری، رئیس انتظامات منطقه و کاظم فرمان، رئیس کل انتظامات در سازمان و آقای کلالی، مدیرعامل سازمان بودند.
- قبل از ورود به سازمان، شما روی چه ماشینهایی کار میکردید؟
کمکراننده اتوبوسهای ایرانپیما بودم. ماکروس و بنزهای ۳۰۳. ماکروسها موتورعقب و جفتاگزوز و بنزهای ۳۰۳ موتورجلو بودند.
- چه زمان تعداد اتوبوسها بیشتر شد؟
بعد از آنکه اتوبوسهای «اتوکل» جمع شد، به تعداد اتوبوسهای دولتی اضافه شد. سازمان در سال ۵۹، شاید بیش از ۷۰ دستگاه اتوبوس داشت.
- قیمت بلیتها چقدر بود؟
بلیتها هم افزایش قیمت داشت و قیمتشان از یکریالونیم به ۲ و ۳ و ۵ و ۱۰ و ۲۰ و ۵۰ و ۱۰۰ ریال و... افزایش پیدا کرد.
- از رفتار مردم نگفتید، واکنش آنها چطور بود؟
اوایل برایشان خیلی عجیب بود. خاطرم هست دستک راهنمای اتوبوسها، کلیدی داشت که با آن درِ اتوبوس باز و بسته میشد. اتوبوسران باید همزمان که آن کلید را فشار میداد، نیمنگاهی هم به در میکرد تا مسافری لای در نماند.
مردم از وجود این کلید بیخبر بودند و فکر میکردند راننده به در که نگاه میکند، در باز میشود. نگاههایشان هاجوواج میماند که چه فرقی بین نگاه ما با نگاه راننده وجود دارد... (میخندد).
- شما جانبازهم هستید؟
سال ۵۹، سازمان اعلام کرد نیروهای داوطلبی که تمایل دارند، برای حضور در جبهه و رانندگی آمبولانس، اعلام آمادگی کنند. من هم رفتم و نتیجهاش شد ۱۵ ماه و ۱۸ روز حضور در مناطق جنگی و شیمیایی شدن. من داوطلبانه از سال ۵۹ تا ۶۷ به صورت ناپیوسته در مناطق جنگی اهواز، ایلام، کردستان و... حضور داشتم.
* این گزارش سه شنبه، ۳ شهریور ۹۴ در شماره ۱۵۸ شهرآرامحله منطقه ۷ چاپ شده است.